خاطراتی ازعزاداری ها وعنایت های امام حسین علیه السلام
1-سال 89 با این که برنامه ریزی کردم برنامه حرم حضرت معصومه سلام الله علیها شرکت کنم؛سه روزاول ماه محرّم توفیق شرکت پیدا نکردم .من که سال ها پا منبری ثابت عزاداری ها بودم؛به شدت ناراحت بودم مرتب توخودم وکارهام می گشتم نکند خلافی کردم که توفیق سلب شده؛روزسوم ازشدت ناراحتی بادل شکسته وگریان درحال خفگی بودم که به حرم حضرت معصومه سلام الله علیهارسیدم.برنامه عزاداری تازه شروع شده بود.
آن روزفهمیدم آقا با نوکراش عشق وصفا می کند؛گلایه می کردم که با دل عاشق اینطوری می کنند.دیدم گناهم عاشقی است. امام حسین به جانم بسته است رگ حیاتم دست امام حسینه اگرخداازمن بگیره زنده نمی مونم!ازخدا خواستم خودشو؛حسین شوازمن نگیره؛تا اون روزخودم هم اندازه محبتم به امام حسین را نمی دانستم چون همیشه دنبال نوکری وخدمت بودم؛خودم رو هم گم کرده بودم؛ یادم نمی آد هیچ وقت دنبال دستمزد واجروثواب باشم ؛همیشه خودش رامی خواستم .سال های زیادی تمام دوماه محرم وصفررامشکی می پوشیدم .رنگ های دیگررابی احترامی به آقا واهل بیت می دانم.